شیطونیهاتم قشنگه ملوسکم
سلام ماه من خیلی ناقلایی بلا ... امروز داشتم با خاله جون حرف میزدم که یه هو غیب شدی تا برگشتم دنبالت بگردم مامان جون پروانه صدام زد و گفت:چشمت روشن داره از پله ها بالا میره بعد صدات زدم محیا گلی کجا میری؟ خانمی هم برگشتی و گفتی د د و یه خنده خوشکل تحویلم دادی و با شوق بیشتری بالا رفتن را ادامه دادی اولش داشتم از ترس سکته میکردم که نکنه گل دخترم بیفته ولی بعدش به کاری که کردی خندم گرفت(وروجک مامان) الهی که من دورت بگردم نفسم / عمرم/ جونم/ هستی من دوست دارم عشق من ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
19:28